سلام امروز می خوام یکی از خاطره های نگین رو تعریف کنم

در کلاس سوم راهنمایی معلمی دارم که عاشق اون بودم اون مهربون خوشگل باحال و ... که هر چی بگم ازش کم گفتم داستان از اینجا شروع میشه که... یه روز برای دیدن پاور پوینت بچه ها به اتاق کامپیوتر رفتیم که خانم اومد و من رو ناز کرد و بهم گفت ای جانم از اون به بعد من عاشقش شدم هر روز هر روز و هر روز دم دفتر وایمیستادم که بهش سلام کنم و هر روز خوابش رو می دیدم یه روز یه پاور پوینت درست کردم و بعد رفتیم بالا دیدم خانم گفت بچه بشین درستو بخون دیگه از این چیز ها درست نکن ولی من دستبردار نبودم و هر روز بهش ایمیل می دادم تو وبلاگش می رفتم براش نظر می ذاشتم  حتی براش گریه هم می کردم تا یه روز سر کلاس انشا براش یه انشا نوشتم وقتی رفتم که بدم بهش بهم گفت من اینو ازت قبول نمی کنم بشین درستو بخون این کارا چیه دوست منم عوض اینکه از من طرفداری کنه رفته بود داشت از خانوم طرفداری می کرد وای منو میگی بغض گلو مو گرفته بود دیگه رفت تو دفتر منم کلی با دوستم دعوا کردم و رفتیم تو حیاط منم انشا ام رو پاره کردم و ریختمش تو سطل آشغال چند روز گذشت دیگه دوستش نداشتم تا یه روز دوستم رفت پیش خانم . خانوم به دوستم گفت نگین کجاست؟ چرا نمیاد ببینمش دوستم هم گفت خانوم زدید تو ذوقش نمیاد خانوم خندید و رفت نمی دونم خانوم منو دوست داره یا نه خلاصه همون روز داشتیم می رفتیم خونه که خانوم اومد بغلم منم که دیگه نمی تونستم سلام نکنم سلام کردم خانم هم سلام کرد اومدم بگم به دوستم خانوم خیلی بدین که دیدم برگشت گفت چی من بدم گفتم نه خیلی بی معرفتین زدید تو ذوقمون گفت چرا گفتم انشامو ازم نگرفتین اونم خندید و رفت من بهش ایمیل دادم معذرت می خوام اون گفت من ناراحت نشدم به نظر شما من چی کار کنم؟ که دو باره من رو دوست داشته باشه منم دوستش داشته باشم در قسمت نظرات بنویسید ممنون /نگین/



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:, | 8 AM | نویسنده : نگین و مائده |



تاريخ : دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, | 3 PM | نویسنده : نگین و مائده |

 



تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, | 11 AM | نویسنده : نگین و مائده |



تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, | 8 AM | نویسنده : نگین و مائده |

اینم چند تا عکس از سونجاء و ایلهونوااای خدا



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, | 8 AM | نویسنده : نگین و مائده |
صفحه قبل 1 صفحه بعد